داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«15»
داستان♥♥قربانی سرنوشت♥♥«15»

شب ساعت 10:30کاترین به هوش اومد و دید تو اتاق ریجیه.ریجی رو صندلی کنار تخت نشسته بود و داشت کتاب میخوند:

کاترین:آه......خدای من

ریجی:بالاخره بیدار شدی زیبای خفته

کاترین:مگه...من...چقدر خوابیدم؟

ریجی:اولا خواب نه و بیهوشی دوما نیم ساعت

کاترین:آهان....آم راستی....من اینجا چیکار میکنم؟

ریجی:من اوردمت

کاترین:برای چی؟

ریجی:خب.......لازم نمیبینم برات توضیح بدم

کاترین:وایسا ببینم آیاتو کجاست؟

ریجی:رفته دنبال دوستت!

کاترین:روشنا؟

ریجی:اهوم.

کاترین:برای چی؟

ریجی:به احتمال 99 در صد رفته تا خونشو بخوره.اون هیچ وقت از خون خوردن دست برنمیداره

کاترین:چی؟

کاترین از رو تخت بلند شد و رفت سمت در خروجی.با پای برهنه رفت بیرون.لایتو هم شوکه شده بود.داشت هنوز بارون میومد.کاترین رسید به خیابون.همه جا تاریک بود.کاترین داشت دنبال روشنا میگشت.یهو یه ماشین با سرعت اومد سمتش.کاترین ایستاد و سرشو با دو دستش گرفت.راننده ترمز گرفت اما وقتی ترمز گرفت کنترل ماشین از دست داد و چند باز کله ملق شد و محکم خورد به تیر برق.کاترین رفت سمت راننده.رانندش کرولاین بود سرش آسیب دیده بود.شیشه جلوش خورد شده بود.تو ماشین دود گرفته بود.کاترین درو باز کرد و کرولاین بیرون اورد داشت از ماشین فاصله میگرفت یهو ماشین منفجر شد و جفتشون به جلو پرت شدن.کرولاین افتاد کف زمین اما کاترین سرش محکم خورد به بلوک و سرش اسیب دید.یه مردی که اونجا بود زنگ زد به اورژانس.اورژانس رسید و جفتشون سوار کرد.همون موقع ریجی با لایتو رسیدن اونجا.ریجی رفت و سوال کرد:

لایتو:خب؟

ریجی:جفتشون سرشون آسیب دیده.کاترین خیلی بدتر آسیب دیده.

لایتو:اونوقت کجا بردنشون؟

ریجی:بیمارستان.

لایتو:خب ما هم بریم.من که تا صبح می میرم از فوضولی.

جفتشون رفتن بیمارستان.کرولاین و کاترینو بستری کرده بودن.بعد از دو ساعت کرولاین به هوش اومد اما راه رفتن براش سخت بود.بیمارستان به بانی و دیمن زنگ زده بودن.دیمن و بانی و روشنا رفتن اونجا.کاترین هنوز به هوش نیومده بود.اجازه ورود به اتاقش رو هم نداشتن.روشنا و بانی رفتن پیش کرولاین.دیمن و لایتو هم اونجا مونده بودن.ریجی هم رفته بود عمارت.شب روشنا و بانی برگشتن خونه.فقط دیمن و لایتو مونده بودن.شب دیمن تو بیمارستان خوابش برد.لایتو هم تو محوطه بیمارستان نشسته بود.کاترین هنوز بیهوش بود.کرولاین ساعت 12:30 نیمه بیدار بود.دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود.تو همین حال یه خانمی با یه کت مشکی تو محوطه پیداش شد.لایتو ایستاده بود و به گلا خیره شده بود اما کلاه سرش نبود.اونو تو دستش گرفته بود.پشتش به اون خانومه بود.خانومه داشت میرفت سمت در ورودی که یهو خورد به لایتو.لایتو کلاهش از دستش افتاد.خانومه خم شد و کلاهشو برداشت و داد به لایتو.لایتو رفت تو محو چشمای قرمزش.کت خانومه یه کلاه داشت.جوری که صورتش معلوم نبود.اون کلاهو داد و رفت تو بیمارستان.لایتو متعجب بد جور یاد یویی افتاد.رفت تو بیمارستان.خانومه رو پیدا کنه اما پیداش نکرد.خانومه رفت تو اتاق کرولاین.کلاهشو برداشت.یویی بود.موهاش بلند شده بود و تا کمرش بود.موهاشو دم اسبی بسته بود.کرولاین تعجب کرد:

کرولاین:کاترین،من فکر کردم تو الان بستری شدی

یویی:من یویی هستم.

کرولاین:شوخیت گرفته کرولاین

یویی یه سرنگ برداشت.از دست خودش خون گرفت و به کرولاین تزریق کرد:

کرولاین:چیکار میکنی؟

یویی:بازی شروع شده!!

کرولاین:چی؟

یویی یه بالشت برداشت و گذاشت رو صورت کرولاین و خفش کرد.یویی از اونجا رفت.داشت میرفت سمت در خروجی.یهو لایتو انتهای سالن پیداش شد.یویی اهمیتی نداد و رفت بیرون.لایتو دوید و رفت دنبال یویی.اون هنوز نمیدونست اون یوییه.وقتی رفت تو محوطه هیچ کس نبود.صبح ساعت 7:15

کاترین به هوش اومد.دیمن و لایتو هم تو اتاقش بودن:

کاترین:آه.....سرم

دیمن:کاترین!!!

لایتو:بالاخره بیدار شدی بیچ-چان

کاترین:چه بلایی سرم اومده

دیمن:تو خودت چی یادت میاد؟

کاترین:یادمه داشتم کرولاینو از ماشین دور میکردم یهو صدای منفجر ماشینو شنیدم.کرولاین از دستم ول شد و خودمم با سر رفتم تو دیوار.دیگه هیچی یادم نیومد.

دیمن:پایان.داستان ما به سر رسید کلاغه به خونش........

لایتو:نرسید

کاترین:خوبه بلای دیگه ای سرم نیومد.

لایتو:خب...به نظر میاد خوبی.لباساتو بپوش برگردیم

کاترین:باشه.....

یهو پرستار اومد:

پرستار:بالاخره به هوش اومدی.سرگیجه نداری؟

کاترین:نه.

پرستار:سردرد چی؟

کاترین:نه.

پرستار:خوبه.خب آقایون بیمار ما رو تنها بذارید باید استراحت کنه

کاترین:آم.....من خوبم.فکر کنم بتونم مرخص شم

پرستار:چی؟شوخی میکنین.شما حداقل باید تا 24 ساعت دیگه استراحت کنید.

کاترین:آه.....من نمیتونم.امشب دبیرستانمون جشن گرفته.من میخوام برم

پرستار:خب من با دکترتون صحبت میکنم اما این آقایون باید برن تا شما استراحت کنید

کاترین:باشه.پسرا؟

لایتو:باشه.ما رفتیم بیچ-چان

دیمن:چند بار بهت بگم.به خواهرم احترام بذار.

لایتو و دیمن همین طور داشتن با هم جروبحث میکردن از اتاق رفتن بیرون.پرستار هم رفت بیرون.دیمن رفت خونه.لایتو هم رفت عمارت.ساعت 8 کاترین نتونست تحمل کنه.رفت تا یه سری به کرولاین بزنه.تا رسید دم در یه صدایی شنید:

.......:آیییییییی

کاترین از لای در یه نگاهی انداخت.کرولاین داشت از یه پرستاری خون میخورد.کاترین همون طور تو بهت بود.یهو یه دستی اومد رو شونش:

پرستار:شما اینجا چیکار میکنید؟

کاترین درست ایستاد اما صورتش مثل گچ سفید شده بود:

پرستار:اوه معلومه حالت خیلی بده.بیا یکم استراحت کن

کاترین:آم.....من......اونجا....کرولاین.......

پرستار:بیا یکم استراحت کن

کاترین:آه.......شما گوشی دارین؟

پرستار:بله.میخواین به کسی زنگ بزنید؟

کاترین:بله.

پرستار گوشیشو داد به کاترین.کاترین زنگ زد به لایتو:

لایتو:سلام

کاترین:سلام.....لایتو.....

لایتو:اوه....بیچ-چان.....چته؟ترسیدی؟

کاترین:فقط.......فقط......خودتو زود برسون اینجا....

لایتو:چرا اونوقت؟

کاترین:حرف نزن فقط گوش بده.به ریجی بگو بیاد یه مشکلی پیش اومده.

لایتو:چه مشکلی؟

کاترین:بیااااااااااااا.

کاترین قطع کرد و داد به پرستار و رفت تو اتاقش.بعد از نیم ساعت لایتو با نیکلاوس و ریجی اومدن.نیکلاوس زودتر از همه رفت تو:

نیکلاوس:سلام کوچولو

کاترین:نیکلاوس!!

نیکلاوس:عاشقم شدی نه؟

کاترین:چی؟

لایتو:هیچی بابا.جواب سلام یه بچه پررو رو بدی همین میشه.

ریجی:برای چی گفتی بیایم؟

کاترین از رو تخت بلند شد و رفت سمت اتاق کرولاین.اون سه تا هم رفتن.کاترین درو باز کرد و رفت تو.کرولاین رو تختش نشسته بود و داشت مجله میخوند.هیچی لکه خونی هم نبود.هیچ جنازه ای هم نبود:

کاترین:چی؟

کرولاین:سلام پسرا

کاترین:همین جا بود.خودم....خودم دیدمش

کرولاین:چیرو؟

کاترین:برای من نقش بازی نکن.من دیدم داشتی از گردن اون پرستار خون میخوردی.

کرولاین مجله رو گذاشت کنار و از رو تخت بلند شد:

کرولاین:مثل اینکه پرستار یادش رفته نباید زیاد بهت خواب آور میزده.زیادی زده حالت بد شده.

لایتو:ها ها ها ها ها ها کرولاین نمیتونه یه سوسک له کنه چه برسه خون بخوره آی دلم

نیکلاوس:نه من میتونم بوی خون رو اینجا احساس کنم

ریجی:منم همین طور.خون.خون زیاد.

کرولاین:شما میخواین اینجا خون باشه.به خاطر همین بوی خونو احساس میکنین.

نیکلاوس رفت سمت در کمد.کرولاین رفت سمت نیکلاوس و دستشو گذاشت رو کمد:

کرولاین:دارین شورشو در میارین

نیکلاوس دندونای نیششو بهش نشون داد.کرولاین دستشو از رو کمد برداشت.نیکلاوس در کمد باز کرد و جنازه پرستار از توش افتاد بیرون.همشون تعجب کرده بودن.تمام لباس پرستار خونی بود.نیکلاوس کرولاینو نشوند رو تخت.دهن کرولاین به زور باز کرد.دندونای نیشش به اندازه دندونای یه خون آشام بود:

نیکلاوس:که این طور.

کرولاین:باشه باشه.دیشب ساعت 12:30 بود.من بیدار بودم.یهو یه دختری اومد تو اتاقم.اولش فکر کردم کاترینه یعنی کپی کاترین بود.فقط موهاش بلوند و بلَند بود و چشماش قرمز بود.من اولش بهش گفتم اون باید الان بستری باشه اون گفت یوییه.من بهش گفتم شوخیت گرفته.بعد از خودش خون گرفت و بهم تزریق کرد.بعد من ازش پرسیدم چرا اینکارو میکنه بعد اون یه بالشت برداشت و بهم گفت بازی شروع شده و منو خفه کرد.امروز صبح پرستار اومد تو اتاقم.داشت سرممو عوض میکرد یهو دستش لیز خورد و سوزنو تو انگشت خودش فرو کرد.خون اومد.من چیکار میتونستم بکنم؟

کاترین:خدای من!!!

لایتو:مثل این که یه هیولای دیگه ای بهمون اضافه شد

ریجی:ممکنه کنترلشو از دست بده و ما رو تو خطر بندازه.

لایتو:الان باید با این بیچ-چان و این خون آشام و این جنازه چیکار کنیم

ریجی:من از پذیرش پرسیدم.امروز مرخصید.شما دوتا برید لباساتونو بپوشید.نیکلاوس و لایتو هم برید این جنازه رو بذارید تو سر خونه.

نیکلاوس:از سرما بدم میاد

لایتو:قرار نیست که تو سردخونه بخوابی.میریم میذاریم و میایم بیرون.اما یه چیزی تو این نقشه اشکال داره.

ریجی:چی؟

لایتو:اگه یکی بره تو سردخونه و جنازه اینو ببینه چی میشه؟

ریجی:فکر میکنن یکی از جنازه هاست دیگه.

نیکلاوس:به احتمال 99 درصد میفهمن

ریجی:اگر این طور فکر کنی همین جوری میشه.

کاترین و کرولاین لباساشونو عوض کردن.نیکلاوس و لایتو هم یواشکی جنازه رو بردن سردخونه.اونا رفتن عمارت و کرولاین رو تو اتاق لایتو زندانی کردن.تا شب هم حق نداشت بیاد بیرون.شب کاترین رفت جشن مدرسه.خیلی از دست کرولاین عصبانی بود.شب ساعت 8 کرولاین یکم سر و صدا کرد.لایتو رفت تا یه سری بهش بزنه کرولاین پشتش ظاهر شد و گردنشو شکست و رفت بیرون.رفت سمت مدرسه.خیلی خون احتیاج داشت.اول رفت سراغ روشنا.روشنا یه گوشه تک وتنها ایستاده بود و داشت بقیه رو نگاه میکرد.همین طور داشت نگاه میکرد که یهو چشمش خورد به کرولاین:

روشنا:سلام،کرولاین.بهتری؟

کرولاین:آم.....آره.بهترم میشم

روشنا:منظورت چیه؟

کرولاین دستشو گذاشت رو دهن روشنا.دندونای نیشش دراومد.روشنا خیلی ترسید.تا خواست صورتشو نزدیک گردن روشنا کنه یکی از پشت گردنشو شکست.اون یه پسر قد خوشتیپ بود:

......:سلام،مادام

روشنا:س..س...سلام

......:حالتون خوبه؟

روشنا:ب....ب...بله

.....:من کریس هستم

روشنا:من روشنا هستم

کریس:خب آم.....اون میخواست خونتو بخوره نه؟

روشنا:آم...نه!

کریس دندونای نیششو نشونش داد.روشنا مثل گچ سفید شد:

کریس:نترس ما گرگینه ها نمتونیم از خون انسان ها تغذیه کنیم.

روشنا:.......

کریس:اوه....رازمو گفتم.....به درک

کاترین داشت میومد با دوتا لیوان آبجو:

کاترین:بیا روشنا برات آبجو اوردم

کریس برگشت.کاترین تا کریسو دید لیوانا از دستش افتاد:

کاترین:کریس

کریس:سلام دست پا چلفتی

کاترین رفت بغل کریس:

کاترین:خدای من.کریس خیلی وقت بود ندیده بودمت.

کریس:دلم برات تنگ شده بود

کاترین از تو بغل کریس اومد بیرون:

کاترین:اینجا چیکار میکنی؟

کریس:پدربزرگم گفت بیام توکیو من فکر کردم اینجا خیلی مزخرفه اما با یه بانوی زیبا آشنا شدم که نظرمو عوض کرد.

کاترین:آه.....روشنا رو میگی اون از زیبا هم زیباتره.

روشنا:ممنون کاترین

یهو کاترین چشمش افتاد به کرولاین که بیهوش بود:

کاترین:خدای من چه اتفاقی افتاده؟

کریس:این خانوم خون آشام سعی داشت بانوی زیبایی رو بکشه اما نقشش نیمه کاره موند

کاترین:کرولاین خون آشام نیست فقط..........

روشنا:کریس خودش یه گرگینس

کاترین:چی!؟!؟!؟!؟

کریس:بله.

کاترین:اوه......که این طور.چه جالب

کریس:چی؟

کاترین:منم یکی رو میشناسم که گرگینس

کریس:کی؟

کاترین نیکلاوس رو صدا زد.نیکلاوس تا صدای کاترینو شنید عین جن پشتش ظاهر شد:

نیکلاوس:چیه؟

کاترین:جیــــــــــــــغ.نیکلاوس نزدیک بود سکته بزنم

کریس:مثل بچگیات جیغ میکشی.یادته تو فرانسه همش بهت عنکبوت نشون میدادم؟

کاترین:خاطرات بچگی هیچ وقت از خاطر نمیره

روشنا:جدا؟شما تو بچگی با هم آشنا شدین؟

کاترین:آره

کریس:مادرت باید ازم معذرت خواهی کنه.سرمو شیره مالید که میرید و برمیگردید اما هیچ وقت برنگشتی.

کاترین:اگه زنده بود حتما معذرت خواهی میکرد

کریس:اوه یعنی....

کاترین:آره.اسباب کشی کرد.رفت اون دنیا!

کریس:اوه واقعا متاسفم

کاترین:اوه....آره.حالا این بحث مرگ و میرو جمع کنین.آره کریس این آقایی که میبینی یه گرگینه هست.

کریس:اوه این یکی از رقیبای گروهمونه.از ملاقات دوباره باهات خوشبختم

نیکلاوس:خوب نقش بازی میکنی.خــــوب.من رفتم کاترین.من وقت اضافه ندارم تا با این هدر بدم

نیکلاوس رفت.کاترین رفت یه گوشه ی دیگه تا برای خودش آبجو برداره.همین طور داشت میرفت سمت مدرسه یهو چشمش افتاد به روشنا و کریس.خیلی با هم صمیمی شده بودن.کاترین یه لبخند ملیح اومد رو لباش.کاترین رفت تو مدرسه تا یکم از جمعیت دور باشه یهو آیاتو رو دید که داشت کل سالونو با بنزین یکی میکرد:

کاترین:هی داری چیکار میکنی؟

آیاتو تا صدای کاترین شنید بطری رو به یه طرف پرت کرد:

آیاتو:خب خب اینم خانوم پر دردسر.این بار میخوای چه دردسری درست کنی؟

کاترین:دردسر؟مگه من چیکار کردم؟

آیاتو اومد سمتش و دستشو گرفت و هلش داد توی یه کلاس.کلاس با بنزین یکی شده بود.آیاتو یه کبریت انداخت تو کلاس و درو قفل کرد.اون میخواست کاترینو............

 

 

 قسمت بعدی=15 تا نظر

 


نظرات شما عزیزان:

نانامی
ساعت16:02---6 تير 1395


نانامی
ساعت16:01---6 تير 1395
5

نانامی
ساعت16:01---6 تير 1395
4

نانامی
ساعت16:00---6 تير 1395
3

نانامی
ساعت16:00---6 تير 1395
2

نانامی
ساعت15:57---6 تير 1395
نظرارو کامل میکنم فقط زودتر بزار
پاسخ:باشه میذارم


نانامی
ساعت15:56---6 تير 1395
قسمت بعدددددد لطفا زودتر بزار
پاسخ:باشه امروز چون تعطیله میذارم


روشنا
ساعت10:05---6 تير 1395
واااااای خیلییییییی قشنگ بود خیلی خیلی خیلی خیلییییییییییی ای کاش قسمت بعد خیلی رمانتیک بشه لفطا قسمت یعدی دیگه دل تو دلم نیس به خداااا
پاسخ:باشه.به احتمال زیاد فردا میذارم


سلنا
ساعت21:08---5 تير 1395
خیلی خوجمل بود
تورو خدا قسمت بعدو رمانتیک کن مثلا سوبارو نجاتت بده و لطفاااااااااااااااااااااا صورتتو از دس نده الآن گریم میگیره :
Sو روشنا جان این کیریس اصلا کی هس لطفا با لایتو بموننن لطفاااااااا
پاسخ:تو همین فکر هستم.البته آیاتو حسابی کتک میخوره.ای جان.خیلی دلم میخواست منم بگیرم بزنمش


ساناکو
ساعت15:04---5 تير 1395
جیغغغغغغ عالییییی بود...آیاتو اگه بلایی سر کاترین بیاد خودم با آسفالت خیابون یکیت می کنم.
پاسخ:خب فقط نفس کم میارم یا صورتمو از دست میدم.


ساناکو
ساعت15:03---5 تير 1395
عالیییییی بود...راستی آجی قسمت بعدیو کی می ذاری؟
پاسخ:شاید فردا بذارم شایدم پس فردا.نمیدونم.


نانامی
ساعت13:34---5 تير 1395
نمیتونم تا قسمت بعدی صبر کنم.زودتر بزارش
پاسخ:باشه حتما میذارم


نانامی
ساعت13:32---5 تير 1395
خیییییلی قشنگ نوشتی
پاسخ:مرسی عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 5 تير 1395 ] [ 12:31 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts